کسرای عزیزم
این روزها – روزهای پس از پا به جهان نهادنت را میگویم – عجیب به شمردن روزها و ساعتها عادت کردهام. وقتی کسی از من سن تو را میپرسد ناخودآگاه ذهنم مبدأ زمانی خویش را بر ساعت پنج عصر سی ابان میزان میکند و باز هم ناخودآگاه – چون زمانسنجی خودکار – عقربه زمان را میلغزاند تا من سن تو را به دقیقه و در لحظه حساب کنم و بر زبان جاری سازم. بعد پنداری بیدار از خلسهای یا هشیار از نشئهای احساس مادرانه ام جایش را دوباره به منطق مادر بودنام میدهد و میمانم با این همه لحظهی شاد با تو بودن چه بسیار شادیها که کردهام و چه بسیار شادی&zw...